مگا رمان

پیام مدیر سایت :

دانلود برنامه ۳۶رمان گلچین طنز،عاشقانه،پلیسی و...

دانلود رمان های

گلچین زیبا طنز،عاشقانه،پلیسی و....

نویسنده :
تاریخ انتشار : سه شنبه 05 فروردین 1399 ساعت: 19:07
تعداد بازديد : 215
رمان دختری از دیار ناشناخته (جلد اول)

 اول

نام رمان : دختری از دیار ناشناخته
نام کاربری نویسنده:
@ma_ahdi4
ژانر:تخیلی فانتزی عاشقانه

خلاصه:

دخترک قصه ما محکومه ..... محکوم به ابدی بودن محکوم به ترس ......
محکوم به تنهایی......دختری که بین دخترای هم سن و سالش یه ناشناختس......مثل اجدادش ....
دختری که از وقتی به دنیا اومد محکوم شد ......
فقط در این میان ماری مهربون بود که اونو نگه داشت و نذاشت بیشتر از این رنج بکشه .....
زندگی دخترک خوب بود مثل بقیه ...نمیخواست بهترین باشه فقط میخواست عادی باشه مثل بقیه.....
دخترک فراموش کرده بود ناشناختس تا اینکه مجبور شد برای تحصیلات دوره دبیرستانش به شهر بره.....
دوری از ماری و ساوان عذابش میداد ......
شب های مدرسه ترسناک بود................ پر از کسایی که ادعا میکنن عادین ولی عین دخترک نقاب زدن ......
نقاب هایی با طرح انسان .....ولی ظاهر هایی از جنس گرگ و خون آشام...
مگا رمان mega-rooman

پیرزن با ناراحتی به کودک در دستش نگاه میکرد عجیب بود نوزاد در این سرما اصلا گریه نمیکرد و سعی داشت با دستان کوچکش صورت چرکین پیرزن را لمس کند .

آرام آرام به داخل خانه امد به محض اینکه پایش را داخل خانه گذاشت کلاغش شروع کرد .
_اوووه ماری این چیه . قار قاار بیارش جلو .
ماری _ اه ساوان بس کن صدات هنوز تو گوشمه مگه صد بار نگفتم وقتی جز منو تو تو این اتاق هست حرف نزن هان ؟
ساوان_ واای ماری کوتاه بیا این بچه گربه چه میفهمه ما چی میگیم .

رمان جدید تقلب

خلاصه رمان :

در مورد دختر شاد و سرزنده ای به اسم نادیا هست

 که البته نانادی صداش میکنن همه و خدای تقلبه. 

کل چهار سال دبیرستان رو با تقلب به انتها رسونده و دریای راههای تقلبه و انقدر حرفه ای که تا به حال سابقه تقلب گرفتنه ازش رو هیچ بنی بشری به چشم ندیده 

اما از بد روزگار بالاخره دستش برا یه نفر رو میشه و این سراغاز یه تنفر عمیق و شاید در انتها عشقی بزرگ و پر از تجربه های ریز و درشتی که بالاخره ببینیم تقلب توانگر کند مرد را یا نکند!!!

رمان طنز لجبازی

   رمان طنز لجبازی



به نام خالق خنده ها و گریه ها  

با دهن باز به مامان نگاه کردم....مامان با دیدنم با حرص گفت:  
ـ هان؟...چته ماتم گرفتی؟....پسرعموته غریبه که نیست!  
قبل از اینکه جلوی دهنم رو بگیرم داد زدم:  
ـ آرشـــــــــام!  
مامان کلافه تر شد و گفت:  
ـ بله آرشام....یه بار دیگه بگم؟  
ـ اگه زحمتی نیست! ـ آرشام پسرعموی تو برای ادامه تحصیل از اصفهان میخواد بیاد تهران...باباتم بهش اجازه نداد بره خوابگاه....واسه همینم میاد اینجا!  
هرچی مامان میگفت رو با حرکاتای لبم تکرار میکردم تا شاید توی مغز پوکم بره ولی آخرسرگفتم:  
ـ آرشام که خبرش لیسانس داره!  
مامان خدانکنه ای زیرلب گفت و یهو بهم خیره شد و گفت:  
ـ من نمیدونم تو به کی رفتی انقد خنگی!  
بیا...اینم از 

نویسنده :
تاریخ انتشار : دوشنبه 04 فروردین 1399 ساعت: 5:21
تعداد بازديد : 678
←داستان کوتاه خیانت پسر به دختر→

←داستان کوتاه خیانت پسر به دختر→

 

۳ داستان کوتاه خیانت پسر به دختر

۱- خیانت آرمان به دختر همسایه

اسم من مرجان است و اسم عشقم آرمان بود. خیلی دوستش داشتم. آرمان همسایه ما بود و من با آرزو خواهرش دوست بودم.
او خیلی وقت بود که از من خوشش آمده بود و وقتی حواسم نبود من را نگاه می‌کرد اما من توجهی به او نداشتم، تا اینکه یک روز خواهرش به من گفت که برادرش از من خوشش آمده است.
داستان های جدید طنز

داستان های جدیدطنز

اساتید و دانشجویان

تعدادی استاد دانشگاه را به فرودگاه دعوت کردند و آنها را در هواپیمایی نشاندند. وقتی درهای هواپیما را بستند، از بلندگو اعلام شد: این هواپیما ساخت دانشجوهای شماست!
وقتی اساتید محترم این خبر را شنیدند، همه از دم اقدام به فرار کردند!
همه با عجله به سمت در خروجی می‌دویدند، به جز یک استاد که خیلی ریلکس نشسته بود.
از او پرسیدند: چرا نشستی؟ نگو که نمی‌ترسی!
استاد با خونسردی گفت:
رمان جدید عشق اول

دانلود رمان جدید عشق اول

دارای چهار پارت زیبا


نمیدونم از کی شروع شد و کجا شروع شد و چطور شد ولی فقط میدونم جرقه اش توو 12 سالگیم بود وتا حالا ادامه داره و هر روز بیشتر از روز قبل میشه من تک دختر خانواده ام هستم و دو تا برادر دارم که هر دو تاشون هم ازدواج کردم اولین باری که خواهر شوهر شدم 10سالم بود واین هم به خاطر تفاوت سنی زیادی بود که دارم با برادرام برادر اولیم اسمش مهدی و 12سال باهاش تفاوت سنی دارم و دومی محمد و 10سال ازم بزرگتره ولی یادمه محمد همیشه اذیتم میکرد و با 

داستان کوتاه خنده دار

داستان کوتاه خنده دار

مرد داشت در خیابان حرکت می کرد که ناگهان صدایی از پشت گفت:
اگر یک قدم دیگه جلو بری کشته می شی.مردایستاد و در همان لجظه اجری از بالا افتاد جلوی پاش.مرد نفس راحتی کشید وبا تعجب دوروبرشو نگاه کرد اما کسی رو ندید.بهر حال نجات پیدا کرده بودبه راهش ادامه داد.به محض اینکه می خواست از خیابان رد بشه باز همان صداگفت:

داستان جدید ترستاک جن

مگارمان سایتی بروز برای مطالعه ودانلود رمان


داستان ترسناک / جن

جن داستانی ترسناک درباره دو پسر جوان است که شبانه در یک مزرعه ذرت چیزی وحشتناک می بینند.

 

دو پسر جوان به نام های ترور و ویل وجود داشتند. آنها بیشتر تعطیلات تابستانی خود را در مناطق مختلف شهر سپری می کردند و به دنبال کارهایی بودند که انجام دهند.

یک شب گرم اوت ، پسران در کنار جاده اصلی روی حصار نشسته بودند. در کنار جاده یک مزرعه ذرت وجود داشت. ناگهان ، ترور چیزی را در آن زمین دید. در تاریکی ، تشخیص آن دشوار بود و او فکر می کرد یک حیوان عجیب و غریب است.

 

او دوست خود را صدا كرد و به سمت چهره عجيب و غريب اشاره كرد. پیش خود گفت شاید او بتواند آن را ببینید. او مطمئن نبود ، اما چیز مرموز شبیه انسانی به نظر می رسید.

پسران سر خود را بالا بردند و با دقت نگاه کردند. آن موجود عجیب از سیاهی بیرون آمد و آرام آرام به لبه زمین رسید.

ترور و ویل به هم نگاه می کردند ، متعجب بودند.

ویلی پرسید: "این چی بود؟"

ترور پاسخ داد: "نمی دانم"

رمان جدید  وحشتناک و ترسناک

رمان جدید  وحشتناک و ترسناک

 

 زوجی از« بریتیش کلمبیا» به طرف « سن دیگو» بهمراه سگ شان در حال سفر بودند و زمانی که در« کالیفرنیا» توقف کردند، براي استراحت چادری برگزار کردند. شبانگاه به خواب رفتند، ولی ساعت یک نیمه شب با نوایی از خواب بیدار شدند.

 

نجوایی مرموز که آنها را هراسناک کرده بود به گوش می رسید و به آنها ميگفت :« و آنگاه که قدیسان ظاهر میشوند ». بعد از چند وقتی این اواز تبدیل شد به این عبارت:« زمانیکه در این جا می خوابید به من بی حرمتی می کنید و زمانیکه به من بی حرمتی می کنید، به تفنگداران آمريکا بی حرمتی می کنید.»