رمان جدید پارت اول دو تخس شیطون

پیام مدیر سایت :

رمان جدید پارت اول دو تخس شیطون
رمان دو تخس شیطون 
اسم من کیانااست ،٢٠سالمھ ..دومین فرزندکامران رادمھر یک داداش دارم کھ ٨سال 
از من بزرگ تره و ھمیشھ درحال. کل کل باھم دیگھ ھستیم میشھ گفت عین خروس 
جنگی نھ تام و جری ن اصلا یھ چیزی فراتر اینھا
ھمھ چی از اونجایی شروع شد کھ یکی از دوستای بابااقای کیانفریاھمون عمو 
سیبیلوی خودم ￾،خبر اومدن سامیار پسرش(چشم وزقی)کھ ھم سن کیان داداش خول 
و چل ھست و١٠سالھ برای ادامھ تحصیل ب پاریس رفتھ و الان داره برمیگرده رو 
داد
صبج با احساس سرما وخیسی عین ھو جن از خواب پریدم. گیج و متعجب ب اطرافم 
نگاه می کردم ک با صدای قھقھ ی کیان ب خودم اومدم اره حدسم درست بود کیان ی
لیوان پراز اب روی. سر من بدبخت فلک زده خالی کرده بود ب سمت کیان حملھ 
کردم و گفتم :کیان می کشمت مگھ اینکھ دستم بھت نرسھ ایشاͿ خودم حلواتو بخورم 
می کشمتتتتتتتت خرس گنده
کیان ھمینجور ک میخندید گفت: جوجوکوشولو می خوای منو بکشی مگھ اینکھ
خوابشو ببینی وشروع کرد قھقھ زدن
یک دفعھ. مامان کفگیر بدست از اشپز خانھ بیرون اومد. ی نگاه ب مامان و ی نگھ ب 
کفگیر کردمو گفتم:ھی خدا مرگت نده مامان می خوای منو بزنی منو نکش من ھنوز 
ارزو دارم می خوام بمونم عروسی نوه نتیجھ و
مامان گفت :کم حرف بزن چخبرتونھ خونھ رو گذاشتید روسرتون کیانا بجای جیغ جیغ
کردن بیا کمک من ک خیلی کار دارم
بعدم دوباره داخل اشپز خانھ رفت کیانم ی زبون برام دراورد. و رفتم
ھی کیان یکاری می کنم ک مرغا ک ھیچ سوسک ھای اسمون ب حالت گریھ کنن
رفتم داخل اشپزخانھ و دیدم مامان سخت مشغول کارکردنھ گفتم:مامان چخبره نکنھ 
قراره مھمان بیاد
مامان گفت:سامیارقراره فردا شب برسھ ایران
گفتم:خوب بیاد،یطوری میگی. گفتم قراره کی بیاد حالا، پسره ی زشت وچندش
مامان گفت:اواپسربھ این خوبی بھ این اقایی تازه دکترھم ھست
مینطورکھ لیوان را پراز اب میکردم گفتم:دکتراش بخوره اون سرش چشم وزقی
مامان گفت:توچرا با این پسر اینقد لج داری
گفتم:اون بامن مشکل دارع پسره ی زشت مغرور
مامان گفت:امان از دست شما جوونا حالا بیا کمکم
بھ کمک مامان رفتم کارای خونھ تا اخرشب طول کشیدوای دارم از خستگی ھلاک 
میشم بلاخره مامان اجازه داد کھ من برم داخل اتاقم استراحت کنم. بھ سمت اتاقم 
حرکت کردم وقتی بھ اتاقم رسیدم درب اتاقم راباز کردم ویھ نگاه کلی ب اتاقم کردم 
عاشق اتافم ھستم. ھنوز یادم نمیره چقدر باباوکیان رو برای چیدن وسایلم اذیت کردم
(دیوارھای اتاقم مشکی ھستند،ووسط اتاقم یک تخت دایره ماننده مشکلی و طرف 
دیگر میزارایشیم قرمز ومشکی و طرف دیگر کاناپھ ای ب ھمان رنگ)
درکل اتاق زیبایی دارم وبھ من ارامش خاصی میده چشم از اتاقم برداشتم و بھ سمت 
تخت خوابم حرکت کردم وروی ان دراز کشیدم
چشمانم رابستم وبھ سال ھای قبل برگشتم ب زمانی ک سامیار ب پاریس رفت ومن 
فقط ده سال داشتم واون ھجده سالش بود تنھا چیزی ک از قیافھ ی اون پسر گند اخلاق 
چشم وزقی یادمھ. اینھ ک قدی بلند ب اندازه ی تیر چراغ برق ولاغر عین ھو شلنگ 
،(فکرکنم اینطورک من گفتم اون و شکل ی زرافھ تصورمی کنید)
وحالا قراره بعد از برگرده ایران و برای ھمیشھ اینجابمونھ،ھمھ برای امدنش ذوق و 
شوق زیادی داشتن مخصوصا کیان کھ بھترین دوستش قرار بود برگرده برعکس ھمھ 
من ھیچ علاقھ ای ب امدنش و دیدنش ندارم وھرکاری می کنم تا قیافع ی نحسشو نبینم. 
این تنفر من بخاطر مغرور بودن زیادشھ و ھردونفرمون ھرکاری می کنیم تا ھم 
دیگرو ضایع کنیم،ب خودم اومدم اصلا من چرا دارم بھ سامیار فکرمی کنم وبعد 
ھدفنم رو برداشتم و درگوشم گذاشتم و خودم رو ب اھنگ ترس. ازمھسا ک می خواند
تیک تیک عقربھھا تو نگات توی نگامھ
دو تا دستاتو گرفتم التماسی تو صدامھ
ترسم از اینھ یھ روزی نباشم ھمھ وجودت
نمیخوام تموم بشن دقیقھھا
بی تو بودن واسھ من عین محالھ
وقتی نیستی تو کنارم توی ذھنم یھ جدالھ
ترسم از اینھ یھ روزی نباشم ھمھ وجودت
نمیخوام تموم بشن دقیقھھا
ترسم از اینھ یھ روزی بگی نیستم لایق قلب ظریفت
ترسم از اینھ تو دنیا من بشم برای تو مثلھ غریبھ
ترسم از دنیای بی تو بودنھ
بی تو روزا رو بھ شب رسوندنھ
***
تیک تیک عقربھھا تو نگات توی نگامھ
دو تا دستاتو گرفتم التماسی تو صدامھ
ترسم از اینھ یھ روزی نباشم ھمھ وجودت
نمیخوام تموم بشن دقیقھھا
ترسم از اینھ یھ روزی بگی نیستم لایق قلب ظریفت
ترسم از اینھ تو دنیا من بشم برای تو مثلھ غریبھ
ترسم از دنیای بی تو بودنھ
بی تو روزا رو بھ شب رسوندنھ
صبح باصدای جیغ و داد مامان از خواب بیدار شدم ازروتختم بلند شدم و ب سمت 
حمام رفتم بعد از اینکھ حسابی خودمو شستم حولمو پوشیدم. و از حمام بیرون اومدم.و 
یک دست تاپ و شلوارک مشکی با خط ھای زرد پوشیدم و بعد روی صندلی میز
ارایشم نشستم و موھای بلند قھوای رنگم را باسشوارخشک کردم و دم اسبی بالای
سرم بستم ،و بعد ی نگاه ب قیافھ ی خودم کردم. صورت نازی دارم لبایی خوش فرم 
با بینی کوچولوو پوستی سفید و چشمانی ب رنگ دریا
و قدمم ١٧٠ووزنم ٥٦اندامم روفرمھ میشع گفتم قیافھ ی نازی دارم ،
باصدای مامان ک میگفت:کیانادختر ذلیل نشی معلومھ کجایی بدو بیا ببینم
گفتم باشھ مامان اومدم وایسا
بعد سریع از اتاقم بیرون رفتم
و بلند داد زدم ;مامان مامان کجایییییی مامان
مامان از داخل پذیرایی داد زدو گفت:اینجام بیا باید ی چیز مھم بھت بگم
وقتی پیش مامان رسیدم با یک حرکت خودمو رو کاناپھ. پرت کردم و یھ سیب از 
طرف روی میز برداشتم و ھمینطور ک از سیبم گاز میزدم گفتم جان دلم مامان نانازم
مامان گفت;بابادختر اروم بخور از قحطی ک نیومدی.
گفتم :بی خی مامان خوب حالا بگو ببینم چی کارم داری
مامان گفت ;سامیار گفتھ دلش برای ویلای شمال تنگ شده می خواد بھ محض اینکھ
رسید وقتی استراحت کرد حرکت کنھ سمت شمال ک یکم اب و ھواش عوض بشھ
گفتم:اھوع وای مامانش اینا خو من چھ کنم براش. می گم شما صحبتی جز درباره ی
این چشم وزقد ندارید والا ادم قحطھ مگھ
مامان گفت :عزیزم تو کیان باید برید شمال ویلای مشترکمون وتمیز کنید و وسایلی ک 
نیاز ھست و تنھیھ کنید
گفتم :بمنچھ نوکر باباش غلام سیاه مگھ منو کیان نوکرشیم من نمیرممممم
مامان گفت :لج نکن کیانا دخترم بخدا خودت میدونی ما خیلی کار داریم. اذیت نکن 
بخاطر من قبول کن
نفسمو با حرص بیرون دادم و
گفتم:باشھ مامان فقط بخاطر تو قبول می کنم
مامان صورتمو بوسید گفت قربون دختر مھربونم
ودوباره صورتمو بوسید ک اینبار صدام دراومد وگفتم:بسھ مامان عوق ابیاریم کردی
مامان برام پشت چشمی نازک کردو گفت: ایش بی لیاقت اصلا باباتو میرم بوس می
کنما
گفتم :خوب برو ن اینکھ حالا بوسش نمی کنی￾
مامان افتاد دنبالمو ھمین طور ک دنبالم می دوید گفت:ای دختره ی چشم سفید. بی حیا
مگھ اینکھ دستم بھت نرسھ خجالتم نمیکشھ ،
گفتم مامان حرص نخور پیر میشی باباروت ھوو میارع ھا
مامان ی جیغ کشید ک پا بفرار گذاشتم و رفتم تو اتاقم. ،و شب مامان برای شام صدام 
کرد و بعد از شام و کمی لوس کردن خودم برای بابا راھی اتاقم شدم ،و طبق گفتھ ی
مامان چشم وزقی فردا شب ساعت٤ صبح میرسید و منو کیان باید ساعت دو یعنی
دوساعت دیگھ از تھران راھی شمال میشدیم،
ب سوی کمد قرمز رنگم رفتم و لباس ھایم رادر چمدان مشکی با خط ھای مشکی
قرار دادم وحلھ حولع ھایی ک از بعد ظھر برای طول مسیر خریده بودمو امادع کردم 
ماشاͿ حلھ حلوه ک چ عرض کنم از جون ادم تا شیر شتر مرغ داخلشون پیدا میشد. باصدای تق تق در ب خودم اومدم با گفتن بفرمایید من کیان وارد اتاق شد و گفت:کیانا
بدو امادشو شو تا من وسایلتو بزارم تو ماشین گفتم باشھ کیان رفت و من ھم. یک
مانتو کتی مشکی با شلوار و شال سفیدم پوشیدمو. و رفتم تو حیاط بعد از اینکھ مامان 
بابا عین ھو زمین کشاورزی ابیاریمون کردن. و مامان کلی اشک ریخت انگار می
خواستیم بریم سفر قندھار یا زبونم لال. می خواستیم بمیریم ،سوار فراری زرد کیان
شدیم و ب سمت جاده چالوس حرکت کردیم
ماشین ساکت ساکت بود فقط صدای چیک چیک شکستن تخمھ ھای کیان میومد ک 
حسابی رو مخ من اسکی میرفت ن بندری می رقصید ن اصلا بی خی ،
دیگھ بدجور اعصابم خورد شده بود طوری ک گفتم:بسھ لامصب سرم رفت نخور 
دیگھ
کیان فقط شانھ ای بالا انداخت ک بیشتر حرصم گرفت و اینبار گفتم :کیانی فدام بشی
ی اھنگ بزار. 
کیان گفت:اولن قربونم بری فدامم شدی دومن از تو داشبرت یھ فلش ھست دربیار. و 
بزار اھنگ گوش کن
باشھ ای گفتم و فلش و گذاشتم و ب اھنگ بارون صدای زیبای ارمین٢ Mک 
می خواند
چتھ اینقدر چرا تو خودتی چرا ھستی دپرس
امشبھ رو بیخال دنیا شو بیخال استرس
کنار ھم منو تو میسازیم یھ زندگی آروم
آسمونم کھ خوش رنگ تر شده
چون داره میاد بارون
بارون میباره آروم
بھ ھم وصلیم ما دوتامون
بارون میباره آروم
نباشی من میشم داغون
بارون میباره آروم
بھ ھم وصلیم ما دوتامون
بارون میباره آروم
نباشی من میشم داغومثل خار تو چشم دشمنیم
ممنونم کھ پشتمی
ممنونم کھ بی ھیچ چش داشتی فقط بھ فکر رشدمی
زندگی با تو میده حال
تو یھ آدمھ ایده آل
کھ از ھمھ مثبت تریو ھستی خوراک ایده ھام
تو مثل نور چشمی یھ ادمی کھ ھیچی تو دلش نی
منم کھ دیگھ وابستت شدمو چون جایی جز تو بھشت نی
منم جونمم میدم واسھ تو
دوست دارم بی اندازه
تو سخترین مراحل زندگیم
باز کنار تو نیشم بازه
بارون میباره آروم
بھ ھم وصلیم ما دوتامون
بارون میباره آروم
نباشی من میشم داغون
بارون میباره آروم
بھ ھم وصلیم ما دوتامون
بارون میباره آروم
نباشی من میشم داغون
جز تو از ھمھ بدم میاد
شدم شیفتھ لوندیات
شدم شیفتھ قلب پاکت
پھ جز من بھ کسی دل نبند زیاد
شدم از ھر چی عشق آسی
میگم تا منو بشناسی
منم یھ آدم بد اخلاقم
با روحیھ کاملا احساسی
منم خوشحالم با تو
نبر از زندگیم پاتو
کسی نمیگره جاتو
بگو من عاشق ترم یا تو ؟
من بی تو میشم دپرس
پس بھ داد این حس برس
کنار ھم میشھ راحت ساخت یھ زندگی بی استرس
بارون میباره آروم
نباشی من میشم داغون
بارون میباره آروم
بھ ھم وصلیم ما دوتامون
بارون میباره آروم
نباشی من میشم داغون، 
پایان
گوش سپردم،ھمینطور تو اھنگ غرق شدع بودم ک با ترمز ناگھانی ماشین ب خودم 
اومدمو سریع پرسیدم:وا چیشد ،نکنھ راھزنا گرفتمون اینجا کجاست من کیم تو کی
ھستی ،
کیان از شدت خنده قرمز شده بودمو شکمشو گرفتھ بود
گفتم:واچتھ تو دیونھ شدی باید بری تیمارستان
کیان گفت:دختر کم حرف بزن باو این ویلامونھ کجایی تو توھپروتی انگار یا
فراموشی گرفتی
یھ اھانی گفتم و ب سمت ویلا حرکت کردم در ویلا روک باز کردم دودستی زدم 
توسرم.و گفتم :ھی خدا کی اینجارو تمیز کنھ پر از خاکھ کسی نیست بگھ اخھ سامیار
نونت نبود ابت نبود شمال و کنار دریا اومدنت چی بود
کیان با وسایل اومدو کنارم ایستادو گفت :بجای غرزدن برو خونھ رو تمیز کن تا منم. 
برم وسایل مورد نیازو بخرم باشھ ای گفتم و رفتم داخل ویلا و ب طبقھ ی بالا رفتم و 
وارد اتاقم شدم دکوراسیون اتاقم سفید مشکی بود ترکیب زیبایی داشت سریع چمدانم 
رو باز کردم و یھ تاپ شلوارک سورمھ ای ادیداس برداشتم یھ کلاه ازاین کاوایی بوقی
ھاھم سرم گذاشتم تا ھنگام کار کردن موھای بلندم ک تا روی زانوھام بودن نیان تو 
صورتم
بعد ک کارم تمام شد طبقھ ی پایین رفتم و با گفتم خدا خودت کمک کن ب کارمو 
شروع کردم بعد از چھار ساعت بالاخره کارم تمام شد وعین ھو مرده ھا افتادم رو 
مبل ھمینطور داشتم ب سامیارگوربگور نشده فوش میدادم ک صدای چرخیدن کلید
دردراومد ،یھو ترسیدم و چاقو ب دست ب سمت در رفتم ک دیدم کیانھ
کیان وسایل و تو اشپز خانھ گذاشت و گفت:ای دمت گرم خونھ برق میزنھ کلفت خوبی
ھستیا ا این حرف ب سمتش حملھ کردم ک دستاشو بالا بردو گفت تسلیم. 
دست از سرش برداشتم و ب سمت اتاقم رفتم لباسامو حولمو برداشتم و رفتم داخل 
حمام وان و پر از اب کردم و شروع کردم اب بازی وای اینقد کیف میداد. دیگھ
خستگیم دررفتھ بود حولمو پوشیدمو خودمو خشک کردمو لباس خواب عروسکی. 
دمپایی ھای خرسیمو پوشیدم و بعد از خشک کردن موھام رو تختم دراز کشیدم از 
خستگی سریع خوابم برد با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم دیدم مامانھ
جواب دادمو گفتم :جانم مامان چیزی شده
مامان گفت : خوبی دخترم خونھ رو تمیز کردی
گفتم :اره مامان کجایید چقدر کنارتون شلوغھ. 
مامان گفت: فرود گاھیم
گفتم :مگھ ساعت چنده
گفت: دخترشوتیا ساعت٣/٣٠دقیقھ
گفتم :وای اصلا حواسم ب ساعت نبود خواب بودم
مامان گفت:اھا راستی مامان گل بانو زنگ زد بھم وقتی فھمید اومدی شمال گفت 
حالش یکم بده چن روز. بری پیشش میدونم خستھ ای ولی خودت می دوتی چقدر 
دوست داره
منم ک از خدام بود ک برم و چشم وزقی و نبینم با کلھ قبول کردم قطع کردم و
بعد رفتم وسایلمو اماده کردم تا کھ ساعت ٧برم خانھ ی مامان گل بانو ،ک مانان بابام 
میشد ومنو بیشتر ھمھ ی نوھاش دوست داشتم. بھ ساعت نگاه کردم ساعت شش شده 
بود سریع. یھ مانتو و شلواروشال مشکی. پوشیدم. و از اتاقم بیرون رفتم و وقتی ب 
طبقھ ی پایین رسیدم ب سمت اتاق کیان حرکت کردم و وارد اتاق کیان شدم پسره 
چولمنگ الاغ خجالت نمیکشھ بدون لباس با یھ شلوارک خوابیده. یھ نقشھ ی شیطانی
ب ذھنم رسید سریع بالشت کناری شو برداشتم و شروع کردم ب زدنش بدبخت از 
خواب نازش پرید وعین جن زده ھا اطراف و نگاه می کرد یک دفعھ ب خودش اومدو 
با دیدن من ابرویی بالا انداخت. بھ سمت اومد خودشو با اون وزن صد کیلوییش
انداخت رومو شروع کرد غلغلک دادنم منم ک شدید غلغلکی بھ شکر خوردن افتاده 
بودم بلاخرا ولم کردو گفت :وروجک اینم تنبیھت حالا بگو کجا شالوکلا کردی
گفتم: باید ببریم خونھ مامان گل بانو
تمام حرف ھای مامان و براش گفتم اونم باشھ ای گفت و لباس پوشید و ھمراه ھم از 
ویلا خارج شدیم و سوار فراری خوشکلش شدیم و حرکت کردیم
از ویلای ما تا خونھ ی مامان گل بانو دو ساعت ناقابل راه بود. گوشی اپل رو از 
جیب مانتوم دراوردمو ی زنگ ب مامان زدم
بعد از سھ بوق جواب داد گفتم :سلام مامانی من تازه حرکت کردم شما کی حرکت می
کنین بیاین شمال
مامان گفت:سلام کیانا عزیزم سامیار یک ساعتھ رسیده بخاطر تاخیر پروازش و الان 
داره استراحت میکنھ ،ساعت ١٠صبح حرکت می کنیم
گفتم :باشھ مامان جان مواظب خودتون باشید رسیدید بگید بھم
مامان باشھ ای گفت و قطع کردم ب کیان گفتم من می خوابم وقتی رسیدیم بیدارم کن 
باشھ ای گفت و اھنگ و زیاد کرد و منم گوش سپردم بھ اھنگ ھرجابری باھاتم داشم 
از بھزاد لیتو
بعضیارو میدونی تا تھش باھاتم حتی وقتی میزنی تو خاکی
ھروری بری باھاتم داشم ... ھروری بری باھاتم داشم
ھروری بری باھاتم داشم
پس ھرجا میخواد بزا باد بیاد
ھروری بری باھاتم داشم ... ھروری بری باھاتم داشم
ھروری بری باھاتم داشم
آره
ھر وری بری باھاتم داشم
پس ھرجا میخواد بزا باد بیاد
.
رفیقام میگن ھمش ھستن بام
ولی خوب تھش میبینن منو دست تنھا....
پارت دوم به زودی.
دانلود کامل
کیفیت اصلی
بخش نظرات این مطلب
کد امنیتی رفرش